×

منوی بالا

منوی اصلی

دسترسی سریع

اخبار سایت

مصاحبه خبرنگار صفحه فرهنگ روزنامه کیهان باحبیب الله صفرزایی برادر شهید ملنگ صفرزایی

لطفا خودتان را معرفی کنید و از سوابق خانوادگی‌تان بفرمایید.
حبیب الله صفرزایی دبیر آموزش و پرورش شهرستان هیرمند، فوق لیسانس تاریخ، فرزند عباس صفرزایی و برادر شهید ملنگ صفرزایی هستم.
پدرم، عباس صفرزایی متولد دوره قاجار یعنی حدود سال‌های ۱۲۹۲ تا ۹۴ بودند، ایشان حدود ۱۰۷ سال عمر کردند و سه دوره قاجار، پهلوی و انقلاب اسلامی ‌را درک کرده بود و به خوش‌نامی ‌و سخاوت و جوانمردی در منطقه سیستان شناخته شده بود.
زندگی در منطقه ما حالت قبیله‌ای دارد و در گذشته اگر مناقشه‌ای پیش می‌آمد بیشتر به ریش سفیدان و بزرگان مراجعه می‌کردند و مسئله به جای مراجعه به دادگاه از این طریق حل می‌شد و این حالت همچنان وجود دارد؛ پدرم هم معتمد منطقه سیستان بود و جهت حل مناقشات مردمی ‌و برقراری صلح و سازش در بین طوایف زحمت‌های بسیاری می‌کشید، هدف او تنها رضای خدا و حل مسائل مردمی ‌بود.
بنده از کودکی به یاد دارم که نیمه‌های شب می‌آمدند و پدر را می‌بردند و تا مازندران و شهرهای هم جوار برای حل مشکلات مردم می‌رفت. به یاد دارم که یک بار مشکلی پیش آمده بود و آمدند که پدر را ببرند، آن شب هوا بارانی بود و در حیاط ما هم تا یک متر آب جمع شده بود و امکان خارج شدن از خانه و سوار شدن به ماشین نبود؛ لذا پدر را از داخل خانه در آغوش گرفتند و بردند داخل ماشین نشاندند.
در رابطه با تحصیلات و فعالیت‌های شهید بفرمایید.
برادرم، شهید ملنگ در سال ۱۳۲۴ در روستای حاج عباس خان صفرزایی به دنیا آمد و پس از سپری کردن تحصیلات ششم ابتدایی آن زمان به خدمت سربازی اعزام شد، پس از پایان دوره سربازی در سال ۱۳۵۰ به استخدام نیروی زمینی ارتش درآمد و با شروع جنگ به جبهه رفت. او در سال ۶۵ هنگام برگشت از اماکن جنگی هواپیمای حامل ایشان در پنج کیلومتری زاهدان دچار سانحه شد و ۲۳۰ نفر سرنشین آن که همگی رزمنده بوده و از منطقه جنگی برمی‌گشتند به شهادت می‌رسند.
البته برادر بزرگترم نیز نظامی ‌بود و اکنون هم بازنشسته ارتش است؛ او هم مشوق شهید بود. برادر سومم هم وارد نیروی انتظامی ‌شد.
از ویژگی‌های فردی شهید چه می‌دانید؟
من آن زمان چهار سال داشتم؛ اما آن طور که از بزرگان شنیدم او انسان فوق‌العاده‌ای بود و دیگران بارها به پدرم گفته بودند که خوب است که بعد از شما فرزندی هست که بتواند در مناقشات مردمی‌کارساز باشد.
او انسان سخاوتمندی بود و پدرم تعریف می‌کرد که من چند بار با شهید همسفر شدم و داخل اتوبوس که بودیم زمانی که کمک راننده می‌آمد و کرایه‌ها را جمع‌آوری می‌کرد شهید ملنگ هم کرایه دونفری که پشت سرش بودند را حساب می‌کرد و هم دو نفری که جلوی او بودند.
برادرم در مراسمات و اتفاقات همراه پدرم بود و در کارهای کشاورزی به پدرم کمک می‌کرد، پدرم چندین دهقان و چندصد راس گوسفند داشت و هنگامی‌که می‌آمد همه آنها را مدیریت می‌کرد.
تعریف می‌کنند که کشاورزان مشغول جمع کردن دسته‌های گندم بودند که شهید ملنگ با لباس نظامی‌می رسد و با همان لباس شروع می‌کند به کمک کردن به کشاورزان و هر کاری می‌کنند که او را منصرف کنند نمی‌توانند و در نتیجه مجبور می‌شوند کار را تعطیل کنند که او هم دست از کار بکشد و استراحت کند.
پدرم می‌گفتند که بعد از شهادت ملنگ، برای حل یک مناقشه فامیلی به یکی از روستاهای همجوار رفته بودیم، وقت نماز رسید و داشتم وضو می‌گرفتم که یک بنده خدایی آمد و ظرف آب را برداشت و شروع کرد به ریختن آب روی دست و پای من، از او خواستم که خودش را معرفی کند، گفت من از همرزمان شهیدتان بودم، گفت حیف شد که او به شهادت رسید، شهید ملنگ کسی بود که در جبهه‌ها در روزهای غیر از ماه رمضان مرتب روزه بود.
آیا شهید ملنگ فرزندی هم دارند؟
از ایشان سه فرزند دختر به جای مانده است، مهرنگار، مهرآفاق و مهرناز که فرزند بزرگشان متخصص دهان و دندان و در زاهدان مشغول به کار است، فرزند دوم شهید متخصص بیهوشی و در زابل مشغول است و فرزند سوم وی دکترای روانشناسی دارد و در بیمارستان‌های روانپزشکی مشهد مشغول به کار است.
پدر شما با حضور شهید در جبهه مخالفتی نداشتند؟
هنگام مبارزات دوران انقلاب، پدرم دیگران را روشن می‌کرد، بزرگان طوایف را آگاه می‌کرد، از طرفی مردم منطقه شرق و جنوب، آدم‌هایی غیرتی هستند، و چون بحث کشف حجاب رضاخانی مطرح بود، با آمدن انقلاب به دلیل بحث حجاب خیلی مورد استقبال مردم این منطقه قرار گرفت، هم چنین قطع نفوذ بیگانگان مورد توجه آنان بود و در جریان پیروزی انقلاب اسلامی‌ نقش بسزایی را ایفا کردند؛ لذا پدرم علی‌رغم اینکه تمکن مالی داشت و می‌توانست برادرم را نگه‌دارد تا در جبهه حضور پیدا نکند این کار را نکرد؛ بلکه با رضایت برادرم را راهی کرد و ما هم می‌دانیم که شهادت او خواست خدا بوده و از این قضیه راضی هستیم، مادرم همین الان هم شاکر این مسئله است.
آیا برای خانواده شهید، همسر و به ویژه دخترانشان دوری او سخت نیست؟
نبود پدر برای خانواده شهید خیلی سخت بود؛ اما خانواده از طرف پدرمان مدیریت می‌شد. آنها می‌گویند هواپیما آمد و از روی خانه ما عبور کرد تا رسید به فرودگاه، و ما منتظر بودیم که تا یک ساعت دیگر او به خانه برگردد؛ اما بعد از آن این اتفاق افتاد و ایشان شهید شدند.
نظر شما در رابطه با کار مدافعان حرم چیست؟
برای ما امنیت بسیار مهم است و به نظر من در منطقه غرب آسیا کشوری امن‌تر از ایران وجود ندارد و این هم به دلیل رشادت‌های همین عزیزان است که می‌روند در منطقه و آنجا می‌جنگند و دشمن را همان جا خفه می‌کنند و اجازه ورود به کشور ما نمی‌دهند